باور های عامیانه تجربه های حکیمانه ی یک قوم است که پس از آمیختن با ذوق هنری و احساس شاعرانه ، هنر مندانه بیان می شود و در ادوار مختلف زندگی آن قوم و ملیت دهان به دهان می گردد و ماندگار و جاوید می شود.
باورهای عامیانه می تواند یک افسانه باشد ، یک قصه ، داستان ، متل ، مثل ، یا حتی یک تک بیت زیبا که یاد آور یک مفهومی یکسان در ذهن افراد جامعه باشد.
باور های عامیانه علاوه بر این که در میان توده ی مردم جایگاهی تثبیت شده دارد بلکه بسیاری از فرهیختگان و برگزیدگان ادب و هنر از این باور ها در آثار خویش بهره جسته اند. « بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر »
در شرح احوال فرهاد می گوید : دیوانه اگر به ماه نگاه کند دیوانه تر خواهد شد !
و یا در باورهای مازندرانی خواندن خروس موجب آمدن میهمان و سکونت جغد بر خانه ای موجب ویرانی آن خواهد بود ، خواندن قورباغه خبر از بارش باران می دهد
بسیاری از عادت های خلاف ادب موجب فقر و نداری و بیماری و مرگ و میر می شود و بسیاری از صفت های نیکو و پسندیده موجب پیروزی و بهروزی مردم آن جامعه خواهند بود.
ساکنان دیار زمرّدین دامنه ی البرز برای جای جای زندگی خویش مضمونی زیبا کوک نموده و باورهای جاویدان آفریده اند تا در کنار این باورها افکار و عقاید خویش را زنده نگه دارند و دهان به دهان به آیندگان منتقل کنند و با آفرینش این باور های زیبا انسان را از چیدن صغرا و کبراهای متعدد باز دارند و روح لطیف او را به پذیرش این باورها وادار نمایند و گاه پا را فراتر گذاشته از این باورها به عنوان شاهد مثال و سند نیز استفاده کرده اند .
این باورهای عامیانه آن قدر زیبا و دلنشین اند که تکرار شنیدنش محسوس نیست و اگر بارها و بارها داستانهای به دست آمده از این باورها شنیده شوند موجبات رنجش و آزار روح را فرهم نخواهند ساخت . اهالی خوش ذوق کناره ی دریای خزر آبی اندیشیدند و سبز گفتند و سفید دیدند و یادگارانی به یاد ماندنی در ادبیات فولکلور ایران زمین از خویش بر جای گذاشته اند .
باورهای عامیانه در مازندران کاربردی گسترده دارند طبیعت رنگارنگ و گونه گون و سرشار از عناصر بی شما ر و رنگارنگ طبیعی در بیان باورهای عامیانه تاثیری به سزا داشته است و در این باورها کنایه ها ، تمثیل ها ، طنز های داستانی، متل ها ، مثل ها و قصه ها نمایان است که گاه در چهار چوب گفتار کوتاه و فشرده و حتی یک بیت با ساختاری روان و بیانی دل نشین و گاه به صورت داستانی بلند و یا طنزی تاثیرگذار به آیندگان انتقال یافته است .
و اینک در این نوشته مروری بر باورهای عامیانه ای چند از منطقه ی شمال ایران خواهیم نمود تا باری دیگر احساسمان را به پرواز در آوریم و دقایقی چند با باورهای عامیانه ای باشیم که بارها و بارها از زبان مادران و مادربزرگ هایمان شنیده ایم و در کنار کرسی های گرمابخش آن روزگاران، خوابی شیرین داشته ایم . آنان باورهایشان را با دل و جان ساختند و سرودند و ضرب المثل کردند ، آنان خواسته هایشان را در قالب باور ریختند و با صفا و صمیمیت و سادگی آراستند و بر صفحات اذهان آیندگان حک کردند ، آنان از مجالس عروسی گرفته تا مسافرت و مهمانی و خوش یمنی و بد قدمی ، از همه و همه گفتند و چه زیبا باور آفریدند آن جا که می گویند :
«هنگام خواندن خطبه ی عقد اگر کسی عمداً گره به طنابی بزند یا دستانش را در هم گره کند در عقد گره می افتد»
چه زیبا مجالس عقد را به شنیدن آیات قرآن و خطبه ی عقد مزیّن می سازند و بد اندیشان را از مجالس خوش عقد دور می سازند یا آن جا که :
« وجود زن بیوه را در سفره ی عقد نحس می دانند»
در حقیقت با این باور می گویند باوجود بیوه در مجلس عقد عروس خوشبخت نخواهد شد و شاید به آن دلیل باشد که هم عروس را از فکر کردن به مرگ شوهر و هم بیوه را از به یاد آوردن خاطرات او با همسر مرحومش باز می دارند و آن جا که می خواهند عروس و داماد را به پای بندی به عقد و خطبه ی عقد وادارند این باور پدید می آید که :
« عروس و داماد تا غروب روز عقد حتماً باید آب و سبزی سفره ی عقد را بر سر خود بریزند تا عقد دچار مشکل نشود »
و با این باور می خواهند بگویند عقد حرمت دارند و آبی که بر سر سفره ی عقد قرار گرفته و قرآن و خطبه ی عقد بر آن خوانده شده است عزیز است و باید با آن غسل کرد و پاکیزه شد و یا وقتی می خواهند عروس را به بعضی از رسوم مقید سازند این گونه می گویند که :
« قیچی عقد عروس از هنگام خواندن خطبه تا روز عروسی باید بسته بماند »
آنان هیچ وقت در جهیزیه ی دختر جارو نمی گذارند ، زیرا باور دارند که :
«با گذاشتن جارو در جهیزیه ی عروس همه ی اموال پدر جارو می شود و از خانه به در می شود »
در حقیقت می خواهند به عروس بگویند که باید به جهیزیه ی داده شده قناعت کند و به پدر بگویند که هر چه به دختر جهیزیه دادی مبارکش باشد و قرار نیست هر روز بر جهیزیه اش چیزی بیفزایی و چه زیبا مراسمی را هنگام وداع دختر از خانه ی پدری و رفتن به خانه ی بخت بر پا می کنند که : 5
«عروس هنگام خدا حافظی با خانه ی پدری خمیر مار بر سر درب منزل پدر می زند »
در حقیقت با این عمل می خواهند بگویند که عروس باید دل به خانه ی شوهر ببندد و منزل پدر هم چون سابق برایش شیرین جلوه نکند و مانع بازگشتش به آن خانه شوند .
وقتی عروس را روانه ی خانه ی بخت می کنند
« تتک به کمر عروس می بندند تا با خود برکت به منزل داماد ببرد»
و حتماً باید داماد یا پدر داماد نان را از کمر عروس باز کند تا پذیرای قدوم مبارک عروس باشد و خانواده ی داماد نیز کاسه ای برنج که مظهر برکت است در مسیر رفتن عروس قرار می دهند تا :
«عروس هنگام ورود به منزل همسرش با پا برنج را در منزل پخش کند »
و این نشان گر پخش کردن روزی در منزل داماد است آنان حتی مادر شوهر را بی نصیب نمی گذارند و ورود عروس خانم را برای او شیرین جلوه می دهند و نیز به دختران جوان می گویند چند دانه از آن بخورند تا بختشان باز شود و همچنین آن را درمان دندان درد می دانند.
«عروس هنگام ورود به خانه ی داماد عسل در دهان مادر شوهر می گذارد »
آنان معتقدند با این کار عروس شیرین می شود و با خوراندن عسل به مادر شوهر می خواهد به او بگوید من آمده ام تا زندگی شما را شیرین تر از پیش سازم و آماده ی خدمت به زندگی آینده مان هستم .
اقوام داماد نیز در کنار خوش آمد گویی
«به محض ورود عروس به منزل داماد پسر بچه ای در آغوشش می گذارند تا فرزند پسر به دنیا آورد »
و شاید تاکید بر علاقه مندی اهالی مازندران به جنس پسر باعث ایجاد این باور شده است .
وقتی زنی باردار می شود اهالی مازندران
«کفش دوزک را روی دستشان به نیت زن باردار وادار به حرکت می کنند ، اگر پرید بر این باورند پسر می زاید و اگر بیفتد فرزندش دختر است »
آنان هنگام حرکت کفش دوزک چنین می خوانند :
حوا خاتون پرپر / گیس گلابتون پرپر/ اگر ریکا ئه پرهائیر/اگر کیجا ئه دیم بَخارو باز هم حرکت و جنبش در جنس مرد و بی تحرک بودن و افتادن برای جنس زن !!!
و آنان تخم نارس آلوچه را به نیّت زن باردار می ترکانند و می گویند :
«اگر آب تخم آلوچه بپرد پسر به دنیا می آید و اگر نپرد حتماً دختر است »
و پس از زایمان با آفرینش باورهایی به مراقبت از زائو می پردازند
مازندرانی ها
« روی سر زن بار دار نمک می ریزند تا جنسیت نوزاد را قبل از تولد حدس بزنند »
اگر زن باردار دست به صورتش بزند نوزاد پسر خواهد بود و اگر دست به موهایش بزند نوزاد دختر خواهد بود.
«زائوها چهل روز نباید همدیگر را ببینند چون چله می افتد و یکی از کودکان می میرند »
به این ترتیب زنان زایمان کرده را چهل روز در استراحت نگه می دارند و از رفت او حتی برای عیادت زائوی دیگر جلوگیری می کنند .
و به این ترتیب چهل روز یکی را به مراقبت دائم از زن زایمان کرده می گمارند و حتی
«بالای سر زائو کارد می گذارند تا جن آزارش ندهد »
آنها بر این بر باورند که جن از چاقو میترسد و با دیدن آن به زائو و نوزاد نزدیک نخواهد شد و
«به لباس زائو سنجاق وصل می کنند »
تا جن به او نزدیک نشود و آزارش ندهد .
« زیر گوش نوزاد تازه به دنیا آمده اذان و اقامه و حمد و سوره می خوانند »
تا گوش کودک در بدو تولد با ندای مسلمانی و قرآن آشنا شود.
« بر روی گهواره ی نوزاد گردو و فندق می شکانندودور و بر گهواره می ریزند »
آن ها با انجام این کار دو قصد دارند هم فرزند بزرگ تر شان با جمع کردن گردوها شادمان می شود و گمان می کند گردو سوغات نوزاد است و هم نوزاد را با صداهای بلند اطراف آشنا می کنند و گاه گهواره ی کودک را بلند کرده آرام بر زمین می کوبند تا از صداهای احتمالی اطرافش نترسد و می گویند: اگه ته پر و مار دعوا گیرنه تو نترسی، راد بزوئه تو نترسی ، جیغ بزونه نترسی!
وقتی کودک چند ماهه شد
« با دانه ی برنج پخته شده بر موهای جلوی سرکودک آبی میرکا تیممی زنند »
تا از چشم زخم دیگران در امان باشد .
« هنگام در آمدن دندان کودک برایش دندانک می پزند »
آن ها از زبان کودک می گویند : اگر مادرم می دانست دندان در آوردن چقدر سخت است روکش گهواره ام را می فروخت و برای من آش دندان فشان می پخت .
«چهار شنبه به دیدار صاحب عزا نمی روند »
آنان معتقدند روز مناسبی برای دل جویی از عز داران نیست و اگر در این روز به منزل صاحب عزا بروند عزا با آنها به منزلشان خواهد آمد و در منزل صاحب عزا نیز ماندگار خواهد شد »
اهالی مازندران وقتی
«از مجلس عزا بر می گردند به منزل دیگری نمی روند و دم در خانه ی خود چند بار پاها را بر زمین می کوبند »
در حقیقت آن ها با این کار عزا و مصیبت را دم در منزل شان دفن می کنند تا با آن ها وارد منزل شان نشود.
« در مراسم عزا میهمان را بدرقه نمی کنند »
زیرا معتقدند با بدرقه اش او نیز عزادار خواهد شد. آنان حتّی معتقدند :
« مهمون اورسی ر نینه پش اَنگتن »و بر این باورند که با جفت کردن کفش ها ، میهمان هم عزا دار خواهد شد و در حقیقت عزای خانه را با او روانه کرده اند . آنان برای التیام وتسکین سوگ عزیزان خاک مرده را دزدانه بر سر اقوامش می ریزند و می گویند :
«خاک رحم ورینه »
معتقدند که خاک رحم را می برد و وابستگی اقوام را به مرده کم می کند و موجب می شود زود تر فراموشش کنند .
مازندرانی ها معتقدند :
«جغد بالای خانه ای بخواند ویرانه خواهد شد »
و در بد ترین لحظات دعوا و مشاجره به یک دیگر می گویند :
«ته خنه ی سر پیت کله بخونّه» یعنی همه ی اقوام و ساکنان منزلت بمیرند و خانه ات ویرانه شود و جغد بر آن آشیانه کند .
آنان باور دارند که اگر شغال زوزه بکشد حتماً کسی می میرد زیرا زوزه ی شغال پیام مرگ عزیزان است . تا جایی که بتوانند شغال را از منطقه دور می کنند تا زوزه اش را نشنوند و حتی در روستا ها به هم دیگر می گویند :
«وق زن شال اعووهاکرده تش وشته ره بیار»
آنان با هیزم نیم سوخته شغال را دنبال می کنند و فراری می دهند .
«وقتی مرغ بخواند می گویند پیام آور مرگ و میر در طایفه است و به هم دیگر می گویند »« اَی کرگ خونّش بیموئه »
آنها معتقدند :
«اگر کلاغ بخواند حتماً اتفاق بدی می افتد»
کلاغ را با پرتاب سنگ و چوب از محله ی خویش دور می کنند . آنها به طبیعت علاقه مندند و از هر راهی برای زنده نگه داشتن جنگل و سر سبزی استفاده می کنند .
آنها نمی خواهند درختان قطع شوند پس این باور زیبا را می سازند که :
«نجار ، جوانش می میرد»
و هر نجاری که به فرزندش علاقه مند است باید در ازای بریدن یک درخت نهالی بکارد تا جوانش نمیرد . آنها حامی طبیعت و جانورانند و می خواهند حیوانات نیز از تیررس شکارشان در امان باشند پس شکارچیان را تهدید می کنند که :
«شکارچی تک پسر خواهد بود »
و بر این باورند که هر گاه تعداد شکار های شکارچی به صد برسد شکار در مقابل خدا زانو میزند و شکارچی را نفرین می کند»
آن ها معتقدند که :
«اگر بر سر کودکی بزنند یتیم خواهند شد »
مخصوصاً اگر آن کودک یتیم باشد و در حقیقت با یان باور یتیم نوازی را آموزش می دهند و آزار و اذیت یتیم را موجب مرگ پدر خود خواهند دانست .
«اگر در روی فنجان چای تفاله ای بایستد مهمان می آید»
با دیدن تفاله بر سطح چای فنجان به آب و جارو کردن منزل می پردازند چرا که معتقدند حتماً میهمان خواهد آمد .
« اگر استکان ها غیر عمد ردیف شوند میهمان می آید. »
« اگر تکه ای از خمیر جدا شود و بپرد میهمان می آید . »
آنان بر این باورند که
«اگر پسر بچه ای منزل را جارو کند میهمان خواهد آمد»
و باز هم جنس مرد را عزیز میدارند و حس پسر دوستی را پرورش می دهند
« اگر خروس بخواند حتماً مهمان می آید »
وقتی خروس می خواند صاحب خانه این شعر را زمزمه می کند :
تلا خونّه پنج و شش/ مهمون بیه کنّا پش/ تره هاکنم پلا خرش
و شاعر می گوید :
تلاخون و تلا لالمونی بئیته / نماشون جشنکی پنهونی بیته
«قورباغه ی درختی بخواند حتماً باران می آید »
و این را نیمای بزرگ در شعر داروگ بسیار زیبا بیان کرده است و او داروگ را مخاطب قرار می دهد و می پرسد :
... داروگ کی می رسد باران ؟
آنها معتقدند که:
«اگر قورباغه را بکشند باران می آید »
این باور بر اساس افسانه ای قدیمی که خود نیز باوری دیگر است پدید آمده است که وقتی حضرت ابراهیم(ع) را در آتش می انداختند قورباغه ها با دهان بر آتش آب می ریختند و شاید همین باور ها باعث شده است که قورباغه ی سبز درختی را مقدس و پاک می دانند و حتی اگر داخل منزل شود بیرونش نمی کنند .
مازندرانی ها
«برای قطع شدن باران نام چهل کچل را بر روی کاغذی می نویسند و بر درختی آویزان می کنند »
تا باران قطع شود چرا که هنگام رسیدن محصولات است و مزارعشان نیازمند آب
آنها می گویند :
« اِسبه تلا شگوم دارنه »
خروس سفید را شگون خانه می دانند و نیمای بزرگ در اشعار طبریش می گوید :
«بخوشته گنم وی مار زار کورنُ / بمرده تن وه هسکا رِ کورنُ
خراب خنه ، اسبه تلا رِ کورنُ / عاشق کو یار نارنه ، سما ره کورنُ»
یعنی :
گندم خوشیده فرشته ی برکت را می خواهد چه کند ؟
تن مرده استخوان را می خواهد چه کند ؟
خانه ی خراب ، خروس سفید را نمی خواهد .
عاشق چون یار ندارد رقص را برای چه می خواهد ؟
آنان :
«پشت سر مسافر آب می ریزند »
تا ضمن اینکه سلامت به مقصد می رسد صحیح و سالم نیز برگردد
«اگر پشت سر مسافر جارو کنند زنده بر نمی گردد»
و حتی ساعاتی چند پس از رفتن مسافر جارو نمی کنند تا مطمئن شوند به سلامت به مقصد رسیده است .
آنها معتقدند :
«اگر خاکسترپشت سرکسی بریزند درحقیقت او را نفرین کردند »
و او به زودی خواهد مرد .
«هنگام ریختن آب داغ روی زمین بسم الله می گویند »
تا اجنـّه نسوزند
وقتی خسوف و کسوف روی دهد می گویند :
«ماه رِ زهل بئیته»
آنها به روشنایی سوگند می خورند و برایشان قابل احترام است و به خورشید ، ماه ، چراغ ، لامپا و حتی نور شمع هم قسم می خورند و می گویند :
«به هین سو قسم»
اگر ببینند پروانه ای به نام ورون به منزل آنها آمد باور دارند که روح مرده ی آنهاست و به او آب می زنند تا روح مرده راضی از منزل برود و با خوشحالی به دیگران می گویند :
«ورون بیموئه او بزنین» برای سحر خیز کردن اعضای خانواده این باور را آفریده اند که :
«درِِ خانه هنگام صبح باید باز باشد تا روزی داخل شود »
زیرا معتقدند حضرت خضر (ع) صبح زود مشغول تقسیم روزی است و هر دری که بسته باشد حضرت خضر بر می گردد و روزی وارد آن منزل نمی شود .
وقتی هنگام نشا کردن بوته ی سفید نشا به دستشان برسد آن را به پای صاحب زمین می زنند و با شادمانی به هم می گویند :
«من صاحاب زمیِ لینگِ اِسبِ نشا بزومه »
و بر این باورند که او برای زیارت به کربلا خواهد رفت .
آنها برای این که سال جدید را به خوشی آغاز کنند
«هنگام سال تحویل قرآن می خوانند»
تا تمام سال با خواندن قرآن سپری شود و معتقدند هر کاری هنگام تحویل سال نو انجام
دهند تمام سال ادامه خواهند داد و سعی می کنند سال را با عبادت و راز و نیاز و دعا آغاز نمایند .
آنان
«برای شروع سال جدید سال مج انتخاب می کنند»
بدین گونه که پس از استخاره شخصی را برای اولین وارد شونده به منزل در سال جدید انتخاب می کنند و این افراد را معمولاً از بین افراد خوش رو و خوش طینت و اغلب از کودکان استفاده می کنند .
«برای بیمارانشان جیک او می کنند»
تا چشم نخورند و با ترکاندن ذغال گداخته چشم حسود را می ترکانند
اگر زخم غیر قابل درمان بگیرند .
«تکه چوبی را پوست می کنند و بر آن دعا می نویسند و بالای تنور آویزان می کنند تا خشک شود»
بر این باورند که زخم هایشان نیز به همراه خشک شدن چوب خشک خواهد شد .
« به یکدیگر نمک قرض نمی دهند زیرا فکر می کنند که قرض دادن نمک موجب فقر می شود. »
اگر چه برای نمک حرمت قائل هستند اما آن را برای قرض دادن مناسب نمی دانند .
«چهارشنبه کوچ نمی کنند . »
زیرا کوچ را در روز چهارشنبه نحس می دانند و می گویند روز مناسبی برای مسافرت و کوچ کردن نیست و اگر در این روز کوچ کنند حتماً مشکلی برایشان پیش خواهد آمد.
«درخت بی محصول را با تبر می ترسانند»
بدین گونه که یکی باتبر ضرباتی چند بر تنه ی درخت می زند و دیگری واسطه می شود و از او می خواهد که یک سال به درخت محلت دهد و ضامن درخت می شود که اگر یک سال دیگر بگذرد و درخت به بار ننشیند خودش با همان تبر درخت را قطع خواهد کرد و بر این
باورند که چنین خواهد شد .
« شب خانه را جارو نمی کنند »
این کار را موجب فقر می دانند.
« شب موهایشان را شانه نمی کنند »
زیرا معتقدند این کار هم فقر می آورد و هم مو جب کچلی آن ها می شود.
مازندرانی ها
«شب ها ناخن ها را کوتاه نمی کنند تا جن لای ناخن هایشان نرود»
آنها معتقدند که هنگام شب جن لای ناخن ها می رود و با گرفتنش در حقیقت جن را وارد بدن خود کرده اند . و نیز می گویند : ناخن را در منزل دشمن بگیر و مو را در منزل دوست کوتاه کن .
«روی گربه آب نمی ریزند و معتقدند که دستشان زگیل خواهد زد »
اگر مازندرانی ها وسط سر پسر دو مرکز دایره برای رویش مو ببینند می گویند :
«هین وچه دِ زن دار وونه »
آنها معتقدند که :
«در آسیاب ها جن است»
پس هیچ وقت تنها به آسیاب های کهنه نمی روند و اگر مجبور به رفتن شدند دائماً بسم الله می گویند تا جن دور شود .
و آنها معتقدند که :
« آغوز دار بن جن دره»
و این باور در راستای دلیل علمی پس دادن دی اکسید کربن زیاد درخت گردو است و با این باور در حقیقت مردم به خصوص کودکان را از زیر درخت گردو دور می کنند .
« اگر شخصی ماشین بخرد رویش برنج می پاشند .»
آنان با ریختن برنج بر روی ماشین برای ماشین و راننده صحت و سلامت آرزو می کنند و دعا می کنند که خیر و برکت دهد .